رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (1)
رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (1)
رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام (1)
نویسنده : رحیم لطیفى
اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده و هست، دلایل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و... پشتوانهى این باور مىباشد با ره آورد بیشتر این ادله، اثبات امامى است که: داراى ملکهى عصمت و معرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا که مشرب عقل مورد تأیید شرع و مقبول همگان است، این نوشتار به طرح و ارزیابى دلایلى عقلى اثبات امامت مىپردازد.
این نوشتار در حد توان، به طرح، توضیح و بررسى برخى از آن دلایل مىپردازد.
آن دلایل. این چنیناند:
۱- برهان لطف؛ ۲- برهان عنایت؛ ۳- قاعدهى امکان اشرف، ۴- برهان علم حضورى؛ ۵- قاعدهى حُسن و قبح عقلى؛ ۶- احتیاج درونى؛ ۷- لازمهى حرکت و کمال؛ ۸- اقتضاى برهان نظم؛ ۹- جداناپذیرى شریعت از رهبرى الهى؛ ۱۰- اهداف عالى حکومت اسلامى؛ ۱۱- قلمرو حکومت اسلامى.
کاربرد این قاعده، منحصر در مباحث کلامى نیست، بلکه دامنهى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجیّت اجماع(۲) را در نور دیده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منکر(۳) نفوذ کرده است.
نیز قاعدهى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شیعى نیست، بلکه دانشمندان معتزلى، آن را پذیرفته(۴) و بر آن، اقامهى برهان کردهاند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشتهاند.(۵)
این قاعده، صرفاً، در میان اندیشهمندان مسلمان مطرح نبوده، بلکه پیش از آن، در کلام مسیحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهیم بسیار مهم و کلیدى در کلام مسیحیّت، مفهوم لطف است که در قرون وسطاى مسیحى، موجب پیدایش نظام کلامى ویژهاى به نام »الهیات لطف« شده است.(۶)
در پایان این نوشتار، به عنوان ضمیمه، مقایسهى کوتاهى میان لطف در کلام شیعى و لطف در کلام مسیحى انجام خواهد شد.
در اصطلاح متکلّمان، نعمتها، خیرات، مصالح - و گاهى - آلامى را که از جانب خداوند به بندگاناش مىرسد و بیشتر مربوط امور دین و براى کمال معنوى و نیل به سعادت اُخروى است، به گونهى که اگر این مواهب و مصالح نبود، نظام آفرینش لغو، و اصل تکلیف، عبث مىشد، »الطاف« گفته مىشود.(۹) البته اگر این گونه امور، مربوط به نظام معاش و دنیاى انسانها باشد و بیشترین بهرهاش، به جسم و بُعد مادى آنان برسد - که در اصطلاح متکلّمان «الاصلح» نامیده مىشود - (۱۰). از بحث ما خارج است.
پارهاى از شبهات که بر اصل قاعدهى لطف و یا بر استناد مسئلهى امامت به قاعدهى لطف شده است، ناشى از کم توجّهى به اقسام لطف و ارایه نکردن تعریف روشن از آنها است. کسانى هم که به دفاع برخاستهاند، به این مهم، کمتر توّجه کردهاند، لذا در مقام جواب، دچار مشکل شدهاند.
لطف، به لحاظ تأثیر و بهرهمند ساختن انسانها، دو قسم مىشود: لطف محصلّ و لطف مُقرّب. لزوم وجود پیشواى الهى، از مصادیق هر دو نوع مىتواند باشد.
لطف به این معنا، مُحقِقّ اصل تکلیف و طاعت است.(۱۳)
ابواسحاق نوبختى، در مقام تعریف لطف محصّل مىفرمایند:کارى که خداوند، در حقّ مکلّف انجام مىدهد که ضررى براى مکلّف ندارد، منتها اگر این کار انجام نمىشد، دیگر طاعتى محقّق نمىشد.(۱۴)
پشتوانهى اصلى این استدلال، حکمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرینش است.(۱۶)
۱-اثبات وجود خداوند و وحدانیّت او براى بحث لطف، مفروض و مسلّم است و گرنه نوبت به تکلیف و بعثت نمىرسد. )این موضوع، مورد اتفّاق تمام مذاهب است).
۲-خداوند، در تمام کارهایش، از جمله آفرینش انسانها، هدف و غرض دارد، وگر نه کارهایش لغو و عبث مىشود و همینطور نقض غرض و این، هر دو قبیح است و چون خداوند، بىنیاز مطلق و داراى علم مطلق است، هیچ گاه کار قبیح انجام نمىدهد.(۱۷)
اصل این پیش فرض و این که بعثت و معرّفى پیشوا، لطف است، مورد قبول اکثر مذاهب کلامى حتّى بزرگان اشاعره است(۱۸)، منتها اشاعره مىگویند، اگر خداوند ، این امور را انجام نداد ، کار قبیحى انجام نداده است(۱۹).
نتیجهى کلام شان، این است که انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نیست و عقل ناقص انسانى هیچگاه حق ندارد بر خداوند حکم کند و انجام کارى را بر او واجب کند، لکن، با جواب منطقى که از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نیز چارهاى جز پذیرش کامل این پیش فرض را ندارند جواب سخن آنان، این است که این جا، وجوب و باید، از نوع واجب فقهى نیست تا براى کسى تکلیف مشخص شود و عقل ما، حاکم، و خداى سبحان، محکوم شود، بلکه از نوع وجوب هستىشناسى و فلسفه و کلام است؛ یعنى، »وجوب عنه« است و نه «علیه».
به عبارت دیگر، مناسبت ذات و صفات خدا با افعالاش، این است که هرگز، کار بیهوده و قبیح انجام نمىدهد(۲۰) و اشاعره. صفات جمال و جلال خداوند، از جمله غنى و علم و حکمت او را قبول دارند.
۳-هدف و غرض از آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این مهم، در گرو تشریع برنامه و معرّفى پیشوا و رهبر معصوم و الهى است بعثت و امامت. اثبات این پیش فرض نیز راههاى متعدّدى دارد که این جا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده مىشود.
بیان یکم - انسان، موجود مدنى و اجتماعى - بالطبع یا بالعرض - است و بدون تشکیل اجتماع، ادامهى زندگى براىاش مشکل است و چه بسا به نابودىاش بینجامد. پس در تداوم هستى خود، محتاج تشکیل اجتماع است.(۲۱) شکلگیرى یک اجتماع صالح و سالم و ماندگار، مثل سایر پدیدهها، محتاج به علّتهاى چهارگانه است. علّت مادّى، خود افراد بشر است. انسان، اجتماع را به خاطر بهرهبردارى و استخدام و تداوم حیات خود انتخاب کرده است و همه مىخواهند بهتر و بیشتر از دیگران استفاده کنند. این، به برخورد منافع و پراکندگى مىانجامد. به خاطر رهایى ازین مشکل، بشر، محتاج قانونى جامع و کامل است که تأمین کنندهى منافع همه باشد. علّت صورى وابستگىهاى نژادى طبقاتى، خودخواهى،... به اضافهى جهالت به هدف و سرانجام زندگى دنیایى انسانها و جهالت به راههاى رسیدن به آن اهداف عالى )علّت غایى( بى کفایتى انسان را در ترسیم یک قانون و برنامهى جامع آشکار مىکند.
تجربهى عینى و تاریخى، گواه بر این مطلب است. پس براى حفظ نوع بشر، اجتماع لازم است و براى حفظ اجتماع، برنامهى کامل نیاز است و از آن جا که خداوند لطیف است، باید این قانون را براى بشر بفرستد که مطابق نیاز معنوى و مادّى و اجتماعىاش در هر دورهاى باشد تا بشر به حدّى از کمال برسد که آخرین برنامه را دریافت کند )علت صورى تمام مىشود).
آیا این سه عنصر کفایت مىکند؟ مسلّماً، این طور نیست هر شریعت و برنامه و آیین اجتماعى و فردى، به ناظم، به عنوان عنصر فاعلى احتیاج دارد؛ زیرا، قانون که وجود لفظى یا کتبى تفکّرى خاص است، توان تأثیر در ایجاد روابط خارجى را ندارد و حتماً یک موجود عینى توانمند لازم است که مسئول تعلیم و حفظ و اِعمال آن باشد. قهراً، او، باید از سنخ خود آحاد جامعه باشد تا در متن آنان به سر برد و از اوضاع آنان آگاه باشد و در دسترس همگان باشد تا در فهم قانون و رفع مشکلات و رسیدن به رشد و کمال و هدف غایى به او مراجعه کنند.
این ضرورت، ویژهى یک نسل و یک برهه نیست، بلکه احتیاج مستمر در طول زمان است، پس لطف الهى باید به این نیاز پاسخ گوید. به همان دلیل که افراد عادى شر. توان تدوین قانون و برنامهى جامع را ندارند، توان تفسیر کامل و اجرا و ساماندهى و پرورش نفوس انسانها را هم ندارند. بنابراین، پیشوا و عامل فاعلى باید داراى علم و احاطهى کامل باشد و از هر گونه خطا بر حذر باشد و اصولاً، کسى، او را معرفى کرده باشد که خودِ برنامه را هم فرستاده است.
مطالعهى تعالیم و احکام و اهداف یک برنامه، معرّفى کنندهى مجرى آن خواهد بود، یعنى، مناسبت میان علّتِ صورى و غایى با علّت فاعلى، حکم مىکند که علّت فاعلى هم از جانب همان مبدئى باشد که صورت و غایت را فرستاده است.(۲۲)
بیان دوم - در این بیان، با سه مقدّمه، به ضرورت پیشوا و امام مىرسیم.
آفرینش - که کار خداى حکیم است - هدفمند است. پیدایش انسان، با هدف است و هدف آن، رسیدن به کمال است. رسیدن به کمال، در گرو شناخت راه و راهنما و هدف است.
عقل، توان شناخت کامل را ندارد؛ چون، احاطه بر تمام جوانب مادّى و معنوى و اجتماعى انسانها، ممکن نیست. روند تغییرات حقوقى و قانونى در طول تاریخ بشر و نارسایى قوانین فعلى، بهترین گواه بر این ادّعا است.
پس نتیجه مىشود که حکمت خدا، اقتضا دارد که پیشواى همراه با قانون جامع، براى انسانها فرستاده شود و گرنه نقض غرض مىشود و انسانها به کمال مطلوب نمىرسند.(۲۳)
برخى از نمونهها و مصادیق این نوع لطف، وعدهىبهشت به نیکوکاران و عذاب جهنم براى بدکاران و نعمتها و سختىها به عنوان ابتلا و امر به معروف و نهى از منکر و... است.
این نوع لطف، مکلّف را به سوى انجام دادن دستور الهى نزدیکتر و از سرکشى به دور مىدارد. این لطف، مرتبهاش، بعد از اثبات تکلیف است، امّا لطف محصّل، خود، محقّق و مثبت تکلیف شرعى بود.
علّامهى حلّى، لطف مقرّب را این گونه تعریف مىکنند:
لطف مقرّب، عبارت است از: هر آن چه در دور ساختن بندگان از معصیّت و نزدیک ساختن ایشان به طاعت، مؤثر است، ولى در قدرت دهى آنان بر انجام دادن تکالیف، مدخلیّتى ندارد و اختیار را نیز از آنان سلب نمىکند.(۲۵)
با قید نخست، یعنى مدخلیت نداشتن در قدرت دهى بر اصل طاعت و انجام دادن تکلیف، لطف محصلّ از تعریف خارج شد و با قید دوم، یعنى، مکلّف را تا سر حد اجبار و سلب اختیار وادار نکند، این نکته را بیان مىکند که انجام دادن لطف، منافى اختیار انسان که ملاک صحّت تکلیف است، نیست.(۲۶)
این نوع لطف، مورد بحث و مناقشهى علماى کلام است.(۲۷) گروهى معتقدند که انجام دادن این امور بر خداوند سبحان واجب است تا موجب عبث و بیهودگى در تشریع تکلیف نشود. آنان، شرایط و مرزهایى براى این لطف بیان کردهاند. گروهى دیگر، به خاطر انکار اصل هدفدار بودن افعال خدا و یا به خاطر پاسخ نیافتن بعضى از اشکالاتى که بر مصادیق این لطف وارد است، اقدام به انکار و نفى وجوب آن کردهاند.
مقبولیّت لطف محصلّ، همگانىتر از لطف مقرّب است؛ زیرا، تمام کسانى که به هدفمندى افعال خداوند معتقد هستند، وجوب لطف به معناى بیان تکلیف و بعثت (پیشواى الهى) را قبول دارند.
به هر حال، اثبات ضرورت امامت، این گونه مىشود که حالا که خداوند، تکالیفى را بر بندگان واجب کرده است، هدف و غرض امتثال، اطاعت و پیروى است تا انسانها در سایهى آن، به کمال و سعادت مطلوب برسند. حالا اگر این مهم (امتثال) بدون انجام دادن امورى از جانب خداوند (مثل نصب امام معصوم، وعد و وعید و...) محقّق نمىشود، خداى حکیم، حتماً، این امور را انجام مىدهد تا نقض غرض در تکلیف لازم نیاید.(۲۹)
اکثر دانشمندان بزرگ کلامى، مثال جالبى مىآورند. آنان مىگویند، هر گاه، کسى، غذایى آماده کند و هدف و غرضاش دعوت افرادى باشد، به آنان پیغام بدهد و با این که مىداند آنان آدرس ندارند، براى شان راهنما و یا آدرس نفرستد، مسلماً، او را محکوم به کار عبث و بیهوده مىکنند.(۳۰)
عقل سلیم حکم مىکند که پیمودن راه کمال و رسیدن به سعادتِ مقصود، با عمل و پیروى از برنامههایى است که عقل و شرع آنها را بیان کردهاند و چون این هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا که نوع انسان، بدون لطف الهى به آن نمىرسد، انجام دادن این لطف واجب است.
علاوه بر این، چون مرتبهى لطف مقرّب. بعد از اثبات اصل شریعت و وحى است، مراد و مقصود شارع از تشریع احکاماش را از مطالعهى قرآن کریم هم مىشود به دست آورد. قرآن، در موارد متعدّد. این مضمون را بیان مىکند که اگر خداوند، دستورى داده و یا لطفى کرده و یا ضررى را متوجه انسانها کرده، هدف، انجام دادن دستورها بوده است تا در سایهى آن، به کمال مطلوب برسند. در این جا، به ذکر چند نمونه از آیات بسنده مىشود:
« وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلّهم یرجعون»(۳۱)
آیت الله سبحانى مىفرمایند، مراد از حسنات و سیئات، نعمتها و ضررهاى دنیایى بوده و هدف از این ابتلا، وادار کردن آنان به حق مدارى و اطاعت است.(۳۲)
« وما أرسلنا فى قریه من نبىّ إلّا أخذنا أهلها بالبأساء والضرّاء لعلهم یضرّعون»(۳۳)
در این آیه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آیهى کریمه این مىشود که خداوند، پیامبران را براى ابلاغ تکالیف و ارشاد بندگان، به سوى کمال فرستاده (لطف محصّل) منتها چون رفاهطلبى و سستى و فرو رفتن به نعمتهاى دنیایى، مىتواند سبب سرکشى و بىخبرى انسان از هدف خلقت و اجابت درخواست انبیا شود، حکمت الهى اقتضا مىکند تا آنان را گرفتار سختىها کند تا به سوى اوامر الهى برگردند.(۳۴) چون هدف اصلى، انجام دادن دستورهاى الهى بوده، انبیا، صرفاً، به اقامهى حجّت و برهان اکتفا نکردهاند، بلکه اقدام به نمایش معجزات و بشارت نیکوکاران و ترسانیدن بدکاران مىکردند - «رسلاً مبشرین ومنذرین»(۳۵) - و این امور، در گرایش مردم به اطاعت و دورى گزیدن از معصیّت، دخالت دارد.(۳۶)
۲- نصب امام از مصادیق لطف مقرّب نیز هست، این پیش فرض، با توجّه به تعریف مقام امامت و وظایف و اوصاف، آن کاملاً روشن و قابل قبول است. مرتبهى امامت، نزدیک به مرتبهى نبوّت است، با این فرق که پیامبر، مؤسّس تکالیف شرعى است و امام، حافظ و پاسدار آن به نیابت از پیامبر(۳۷).
شکى نیست که حفاظت از قوانین و سایر وظایف امام که قبلاً یادآورى شد، انسانها را به سوى پیروى از دستور نزدیک مىکند و از سرکشى بر کنار مىدارد. این مسئله، نزد عقلا، معلوم است که هر گاه جامعه، رییسى داشته باشد که آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلاح و عدل و انصاف وادارد، چنین جامعهاى، به صلاح نزدیک و از فساد تباهى به دور است.(۳۸) حالا اگر چنین رییسى، از جانب خدا و معصوم هم باشد، دیگر جاى تردید در لطف بودن آن نمىماند.
۳- تا این جا، پذیرفته شد که خداوند، در کارهایش هدف دارد و غرض از تکلیف، عمل به دستور و رسیدن به سعادت است و لطف به معناى هر کارى که مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزهى اختیار او است، لکن این مقدار کفایت نمىکند مگر حکم کنیم، فلان کار (مثلاً امامت) حتماً مقرّب است و هیچگونه صارف و مانع و مزاحم و مفسدهى جانبى ندارد؛ زیرا، اندیشه و عقل بشرى، ناتوان از آن است که در گسترهى هستى، چنین حکمى براند. این جا است که به بیان پیش فرض سوم مىرسیم؛ یعنى، نصب پیشوا و امام معصوم الهى، هیچگونه مفسده و مزاحمى ندارد.
در مقام تحلیل باید گفت، منکر این پیش فرض، در حقیقت، اصل وجوب لطف را قبول دارد، منتها مىگوید، احراز مصادیق بدون مزاحم و مفسده، باید آشکار شود.
حل این مشکل نیز با توجّه به حد و مرز لطف محصّل و مقرّب، ساده است. اگر مورد، داخل در مصادیق لطف محصّل باشد، برهان مفاد لطف محصّل بر گرفته از دلایل حکما، متکّلمان، جامعهشناسان بود. مطالعهى ساختمان انسان، دلالت بر ضرورت لطف محصّل داشت که با بیانات قبل، جایى براى این تردید نمىماند که مثلاً تشریع یا معرّفى پیشواى الهى، مبتلا به معارض باشد.
اگر مورد، داخل در مصادیق لطف مقرّب باشد، چون مرتبهى برهان لطف مقرّب، بعد از اثبات اصل تشریع و بعثت و وحى است، از طریق برهان انّى، حکم مىشود که چون شارع مقدّس، این لطف را انجام داده، پس حتماً خالى از جهات مفسده بوده است.
در سایهى بحث و بررسى مبادى و پیشفرضهاى مهم قاعدهى لطف، اشکالات عمدهى دفع شدند و یا اصلاً زمینهى طرح ندارند، لذا نیازى به طرح و ارزیابى آنها نیست و نتیجهى نهایى این مىشود که برهان لطف همچنان یکى از براهین مورد پذیرش، پویا و با پشتوانهى عقلى و نقلى مىباشد.
ادامه دارد ...
/س
قاعدهى لطف و امامت
این نوشتار در حد توان، به طرح، توضیح و بررسى برخى از آن دلایل مىپردازد.
آن دلایل. این چنیناند:
۱- برهان لطف؛ ۲- برهان عنایت؛ ۳- قاعدهى امکان اشرف، ۴- برهان علم حضورى؛ ۵- قاعدهى حُسن و قبح عقلى؛ ۶- احتیاج درونى؛ ۷- لازمهى حرکت و کمال؛ ۸- اقتضاى برهان نظم؛ ۹- جداناپذیرى شریعت از رهبرى الهى؛ ۱۰- اهداف عالى حکومت اسلامى؛ ۱۱- قلمرو حکومت اسلامى.
قاعدهى لطف
کاربرد این قاعده، منحصر در مباحث کلامى نیست، بلکه دامنهى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجیّت اجماع(۲) را در نور دیده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منکر(۳) نفوذ کرده است.
نیز قاعدهى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شیعى نیست، بلکه دانشمندان معتزلى، آن را پذیرفته(۴) و بر آن، اقامهى برهان کردهاند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشتهاند.(۵)
این قاعده، صرفاً، در میان اندیشهمندان مسلمان مطرح نبوده، بلکه پیش از آن، در کلام مسیحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهیم بسیار مهم و کلیدى در کلام مسیحیّت، مفهوم لطف است که در قرون وسطاى مسیحى، موجب پیدایش نظام کلامى ویژهاى به نام »الهیات لطف« شده است.(۶)
در پایان این نوشتار، به عنوان ضمیمه، مقایسهى کوتاهى میان لطف در کلام شیعى و لطف در کلام مسیحى انجام خواهد شد.
تعریف لطف
در اصطلاح متکلّمان، نعمتها، خیرات، مصالح - و گاهى - آلامى را که از جانب خداوند به بندگاناش مىرسد و بیشتر مربوط امور دین و براى کمال معنوى و نیل به سعادت اُخروى است، به گونهى که اگر این مواهب و مصالح نبود، نظام آفرینش لغو، و اصل تکلیف، عبث مىشد، »الطاف« گفته مىشود.(۹) البته اگر این گونه امور، مربوط به نظام معاش و دنیاى انسانها باشد و بیشترین بهرهاش، به جسم و بُعد مادى آنان برسد - که در اصطلاح متکلّمان «الاصلح» نامیده مىشود - (۱۰). از بحث ما خارج است.
اقسام لطف
پارهاى از شبهات که بر اصل قاعدهى لطف و یا بر استناد مسئلهى امامت به قاعدهى لطف شده است، ناشى از کم توجّهى به اقسام لطف و ارایه نکردن تعریف روشن از آنها است. کسانى هم که به دفاع برخاستهاند، به این مهم، کمتر توّجه کردهاند، لذا در مقام جواب، دچار مشکل شدهاند.
لطف، به لحاظ تأثیر و بهرهمند ساختن انسانها، دو قسم مىشود: لطف محصلّ و لطف مُقرّب. لزوم وجود پیشواى الهى، از مصادیق هر دو نوع مىتواند باشد.
لطف محصِّل
لطف به این معنا، مُحقِقّ اصل تکلیف و طاعت است.(۱۳)
ابواسحاق نوبختى، در مقام تعریف لطف محصّل مىفرمایند:کارى که خداوند، در حقّ مکلّف انجام مىدهد که ضررى براى مکلّف ندارد، منتها اگر این کار انجام نمىشد، دیگر طاعتى محقّق نمىشد.(۱۴)
طرح برهان لطف محصّل و امامت
پشتوانهى اصلى این استدلال، حکمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرینش است.(۱۶)
پیش فرضها
۱-اثبات وجود خداوند و وحدانیّت او براى بحث لطف، مفروض و مسلّم است و گرنه نوبت به تکلیف و بعثت نمىرسد. )این موضوع، مورد اتفّاق تمام مذاهب است).
۲-خداوند، در تمام کارهایش، از جمله آفرینش انسانها، هدف و غرض دارد، وگر نه کارهایش لغو و عبث مىشود و همینطور نقض غرض و این، هر دو قبیح است و چون خداوند، بىنیاز مطلق و داراى علم مطلق است، هیچ گاه کار قبیح انجام نمىدهد.(۱۷)
اصل این پیش فرض و این که بعثت و معرّفى پیشوا، لطف است، مورد قبول اکثر مذاهب کلامى حتّى بزرگان اشاعره است(۱۸)، منتها اشاعره مىگویند، اگر خداوند ، این امور را انجام نداد ، کار قبیحى انجام نداده است(۱۹).
نتیجهى کلام شان، این است که انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نیست و عقل ناقص انسانى هیچگاه حق ندارد بر خداوند حکم کند و انجام کارى را بر او واجب کند، لکن، با جواب منطقى که از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نیز چارهاى جز پذیرش کامل این پیش فرض را ندارند جواب سخن آنان، این است که این جا، وجوب و باید، از نوع واجب فقهى نیست تا براى کسى تکلیف مشخص شود و عقل ما، حاکم، و خداى سبحان، محکوم شود، بلکه از نوع وجوب هستىشناسى و فلسفه و کلام است؛ یعنى، »وجوب عنه« است و نه «علیه».
به عبارت دیگر، مناسبت ذات و صفات خدا با افعالاش، این است که هرگز، کار بیهوده و قبیح انجام نمىدهد(۲۰) و اشاعره. صفات جمال و جلال خداوند، از جمله غنى و علم و حکمت او را قبول دارند.
۳-هدف و غرض از آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این مهم، در گرو تشریع برنامه و معرّفى پیشوا و رهبر معصوم و الهى است بعثت و امامت. اثبات این پیش فرض نیز راههاى متعدّدى دارد که این جا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده مىشود.
بیان یکم - انسان، موجود مدنى و اجتماعى - بالطبع یا بالعرض - است و بدون تشکیل اجتماع، ادامهى زندگى براىاش مشکل است و چه بسا به نابودىاش بینجامد. پس در تداوم هستى خود، محتاج تشکیل اجتماع است.(۲۱) شکلگیرى یک اجتماع صالح و سالم و ماندگار، مثل سایر پدیدهها، محتاج به علّتهاى چهارگانه است. علّت مادّى، خود افراد بشر است. انسان، اجتماع را به خاطر بهرهبردارى و استخدام و تداوم حیات خود انتخاب کرده است و همه مىخواهند بهتر و بیشتر از دیگران استفاده کنند. این، به برخورد منافع و پراکندگى مىانجامد. به خاطر رهایى ازین مشکل، بشر، محتاج قانونى جامع و کامل است که تأمین کنندهى منافع همه باشد. علّت صورى وابستگىهاى نژادى طبقاتى، خودخواهى،... به اضافهى جهالت به هدف و سرانجام زندگى دنیایى انسانها و جهالت به راههاى رسیدن به آن اهداف عالى )علّت غایى( بى کفایتى انسان را در ترسیم یک قانون و برنامهى جامع آشکار مىکند.
تجربهى عینى و تاریخى، گواه بر این مطلب است. پس براى حفظ نوع بشر، اجتماع لازم است و براى حفظ اجتماع، برنامهى کامل نیاز است و از آن جا که خداوند لطیف است، باید این قانون را براى بشر بفرستد که مطابق نیاز معنوى و مادّى و اجتماعىاش در هر دورهاى باشد تا بشر به حدّى از کمال برسد که آخرین برنامه را دریافت کند )علت صورى تمام مىشود).
آیا این سه عنصر کفایت مىکند؟ مسلّماً، این طور نیست هر شریعت و برنامه و آیین اجتماعى و فردى، به ناظم، به عنوان عنصر فاعلى احتیاج دارد؛ زیرا، قانون که وجود لفظى یا کتبى تفکّرى خاص است، توان تأثیر در ایجاد روابط خارجى را ندارد و حتماً یک موجود عینى توانمند لازم است که مسئول تعلیم و حفظ و اِعمال آن باشد. قهراً، او، باید از سنخ خود آحاد جامعه باشد تا در متن آنان به سر برد و از اوضاع آنان آگاه باشد و در دسترس همگان باشد تا در فهم قانون و رفع مشکلات و رسیدن به رشد و کمال و هدف غایى به او مراجعه کنند.
این ضرورت، ویژهى یک نسل و یک برهه نیست، بلکه احتیاج مستمر در طول زمان است، پس لطف الهى باید به این نیاز پاسخ گوید. به همان دلیل که افراد عادى شر. توان تدوین قانون و برنامهى جامع را ندارند، توان تفسیر کامل و اجرا و ساماندهى و پرورش نفوس انسانها را هم ندارند. بنابراین، پیشوا و عامل فاعلى باید داراى علم و احاطهى کامل باشد و از هر گونه خطا بر حذر باشد و اصولاً، کسى، او را معرفى کرده باشد که خودِ برنامه را هم فرستاده است.
مطالعهى تعالیم و احکام و اهداف یک برنامه، معرّفى کنندهى مجرى آن خواهد بود، یعنى، مناسبت میان علّتِ صورى و غایى با علّت فاعلى، حکم مىکند که علّت فاعلى هم از جانب همان مبدئى باشد که صورت و غایت را فرستاده است.(۲۲)
بیان دوم - در این بیان، با سه مقدّمه، به ضرورت پیشوا و امام مىرسیم.
آفرینش - که کار خداى حکیم است - هدفمند است. پیدایش انسان، با هدف است و هدف آن، رسیدن به کمال است. رسیدن به کمال، در گرو شناخت راه و راهنما و هدف است.
عقل، توان شناخت کامل را ندارد؛ چون، احاطه بر تمام جوانب مادّى و معنوى و اجتماعى انسانها، ممکن نیست. روند تغییرات حقوقى و قانونى در طول تاریخ بشر و نارسایى قوانین فعلى، بهترین گواه بر این ادّعا است.
پس نتیجه مىشود که حکمت خدا، اقتضا دارد که پیشواى همراه با قانون جامع، براى انسانها فرستاده شود و گرنه نقض غرض مىشود و انسانها به کمال مطلوب نمىرسند.(۲۳)
لطف مقرّب
برخى از نمونهها و مصادیق این نوع لطف، وعدهىبهشت به نیکوکاران و عذاب جهنم براى بدکاران و نعمتها و سختىها به عنوان ابتلا و امر به معروف و نهى از منکر و... است.
این نوع لطف، مکلّف را به سوى انجام دادن دستور الهى نزدیکتر و از سرکشى به دور مىدارد. این لطف، مرتبهاش، بعد از اثبات تکلیف است، امّا لطف محصّل، خود، محقّق و مثبت تکلیف شرعى بود.
علّامهى حلّى، لطف مقرّب را این گونه تعریف مىکنند:
لطف مقرّب، عبارت است از: هر آن چه در دور ساختن بندگان از معصیّت و نزدیک ساختن ایشان به طاعت، مؤثر است، ولى در قدرت دهى آنان بر انجام دادن تکالیف، مدخلیّتى ندارد و اختیار را نیز از آنان سلب نمىکند.(۲۵)
با قید نخست، یعنى مدخلیت نداشتن در قدرت دهى بر اصل طاعت و انجام دادن تکلیف، لطف محصلّ از تعریف خارج شد و با قید دوم، یعنى، مکلّف را تا سر حد اجبار و سلب اختیار وادار نکند، این نکته را بیان مىکند که انجام دادن لطف، منافى اختیار انسان که ملاک صحّت تکلیف است، نیست.(۲۶)
این نوع لطف، مورد بحث و مناقشهى علماى کلام است.(۲۷) گروهى معتقدند که انجام دادن این امور بر خداوند سبحان واجب است تا موجب عبث و بیهودگى در تشریع تکلیف نشود. آنان، شرایط و مرزهایى براى این لطف بیان کردهاند. گروهى دیگر، به خاطر انکار اصل هدفدار بودن افعال خدا و یا به خاطر پاسخ نیافتن بعضى از اشکالاتى که بر مصادیق این لطف وارد است، اقدام به انکار و نفى وجوب آن کردهاند.
تفاوت لطف مقرّب و محصّل
مقبولیّت لطف محصلّ، همگانىتر از لطف مقرّب است؛ زیرا، تمام کسانى که به هدفمندى افعال خداوند معتقد هستند، وجوب لطف به معناى بیان تکلیف و بعثت (پیشواى الهى) را قبول دارند.
طرح برهان لطف مقرّب و امامت
به هر حال، اثبات ضرورت امامت، این گونه مىشود که حالا که خداوند، تکالیفى را بر بندگان واجب کرده است، هدف و غرض امتثال، اطاعت و پیروى است تا انسانها در سایهى آن، به کمال و سعادت مطلوب برسند. حالا اگر این مهم (امتثال) بدون انجام دادن امورى از جانب خداوند (مثل نصب امام معصوم، وعد و وعید و...) محقّق نمىشود، خداى حکیم، حتماً، این امور را انجام مىدهد تا نقض غرض در تکلیف لازم نیاید.(۲۹)
اکثر دانشمندان بزرگ کلامى، مثال جالبى مىآورند. آنان مىگویند، هر گاه، کسى، غذایى آماده کند و هدف و غرضاش دعوت افرادى باشد، به آنان پیغام بدهد و با این که مىداند آنان آدرس ندارند، براى شان راهنما و یا آدرس نفرستد، مسلماً، او را محکوم به کار عبث و بیهوده مىکنند.(۳۰)
چند پیش فرض مهم این برهان
عقل سلیم حکم مىکند که پیمودن راه کمال و رسیدن به سعادتِ مقصود، با عمل و پیروى از برنامههایى است که عقل و شرع آنها را بیان کردهاند و چون این هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا که نوع انسان، بدون لطف الهى به آن نمىرسد، انجام دادن این لطف واجب است.
علاوه بر این، چون مرتبهى لطف مقرّب. بعد از اثبات اصل شریعت و وحى است، مراد و مقصود شارع از تشریع احکاماش را از مطالعهى قرآن کریم هم مىشود به دست آورد. قرآن، در موارد متعدّد. این مضمون را بیان مىکند که اگر خداوند، دستورى داده و یا لطفى کرده و یا ضررى را متوجه انسانها کرده، هدف، انجام دادن دستورها بوده است تا در سایهى آن، به کمال مطلوب برسند. در این جا، به ذکر چند نمونه از آیات بسنده مىشود:
« وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلّهم یرجعون»(۳۱)
آیت الله سبحانى مىفرمایند، مراد از حسنات و سیئات، نعمتها و ضررهاى دنیایى بوده و هدف از این ابتلا، وادار کردن آنان به حق مدارى و اطاعت است.(۳۲)
« وما أرسلنا فى قریه من نبىّ إلّا أخذنا أهلها بالبأساء والضرّاء لعلهم یضرّعون»(۳۳)
در این آیه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آیهى کریمه این مىشود که خداوند، پیامبران را براى ابلاغ تکالیف و ارشاد بندگان، به سوى کمال فرستاده (لطف محصّل) منتها چون رفاهطلبى و سستى و فرو رفتن به نعمتهاى دنیایى، مىتواند سبب سرکشى و بىخبرى انسان از هدف خلقت و اجابت درخواست انبیا شود، حکمت الهى اقتضا مىکند تا آنان را گرفتار سختىها کند تا به سوى اوامر الهى برگردند.(۳۴) چون هدف اصلى، انجام دادن دستورهاى الهى بوده، انبیا، صرفاً، به اقامهى حجّت و برهان اکتفا نکردهاند، بلکه اقدام به نمایش معجزات و بشارت نیکوکاران و ترسانیدن بدکاران مىکردند - «رسلاً مبشرین ومنذرین»(۳۵) - و این امور، در گرایش مردم به اطاعت و دورى گزیدن از معصیّت، دخالت دارد.(۳۶)
۲- نصب امام از مصادیق لطف مقرّب نیز هست، این پیش فرض، با توجّه به تعریف مقام امامت و وظایف و اوصاف، آن کاملاً روشن و قابل قبول است. مرتبهى امامت، نزدیک به مرتبهى نبوّت است، با این فرق که پیامبر، مؤسّس تکالیف شرعى است و امام، حافظ و پاسدار آن به نیابت از پیامبر(۳۷).
شکى نیست که حفاظت از قوانین و سایر وظایف امام که قبلاً یادآورى شد، انسانها را به سوى پیروى از دستور نزدیک مىکند و از سرکشى بر کنار مىدارد. این مسئله، نزد عقلا، معلوم است که هر گاه جامعه، رییسى داشته باشد که آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلاح و عدل و انصاف وادارد، چنین جامعهاى، به صلاح نزدیک و از فساد تباهى به دور است.(۳۸) حالا اگر چنین رییسى، از جانب خدا و معصوم هم باشد، دیگر جاى تردید در لطف بودن آن نمىماند.
۳- تا این جا، پذیرفته شد که خداوند، در کارهایش هدف دارد و غرض از تکلیف، عمل به دستور و رسیدن به سعادت است و لطف به معناى هر کارى که مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزهى اختیار او است، لکن این مقدار کفایت نمىکند مگر حکم کنیم، فلان کار (مثلاً امامت) حتماً مقرّب است و هیچگونه صارف و مانع و مزاحم و مفسدهى جانبى ندارد؛ زیرا، اندیشه و عقل بشرى، ناتوان از آن است که در گسترهى هستى، چنین حکمى براند. این جا است که به بیان پیش فرض سوم مىرسیم؛ یعنى، نصب پیشوا و امام معصوم الهى، هیچگونه مفسده و مزاحمى ندارد.
در مقام تحلیل باید گفت، منکر این پیش فرض، در حقیقت، اصل وجوب لطف را قبول دارد، منتها مىگوید، احراز مصادیق بدون مزاحم و مفسده، باید آشکار شود.
حل این مشکل نیز با توجّه به حد و مرز لطف محصّل و مقرّب، ساده است. اگر مورد، داخل در مصادیق لطف محصّل باشد، برهان مفاد لطف محصّل بر گرفته از دلایل حکما، متکّلمان، جامعهشناسان بود. مطالعهى ساختمان انسان، دلالت بر ضرورت لطف محصّل داشت که با بیانات قبل، جایى براى این تردید نمىماند که مثلاً تشریع یا معرّفى پیشواى الهى، مبتلا به معارض باشد.
اگر مورد، داخل در مصادیق لطف مقرّب باشد، چون مرتبهى برهان لطف مقرّب، بعد از اثبات اصل تشریع و بعثت و وحى است، از طریق برهان انّى، حکم مىشود که چون شارع مقدّس، این لطف را انجام داده، پس حتماً خالى از جهات مفسده بوده است.
در سایهى بحث و بررسى مبادى و پیشفرضهاى مهم قاعدهى لطف، اشکالات عمدهى دفع شدند و یا اصلاً زمینهى طرح ندارند، لذا نیازى به طرح و ارزیابى آنها نیست و نتیجهى نهایى این مىشود که برهان لطف همچنان یکى از براهین مورد پذیرش، پویا و با پشتوانهى عقلى و نقلى مىباشد.
ادامه دارد ...
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}